جنگ منی چنگ به جانم بزن...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار محمد خوش بین
- جنگ منی چنگ به جانم بزن...
جُنگ منی، چنگ به جانم بزن …
ناخنِ آتش به دهانم بزن
خاک شدی زیر کفن برگریز …
پوستِ مرا کندی و گفتی: بخیز!
من که هراس از دل دوزخ نداشت
در قفسِ شعر تو آتش نزاشت
سایه ی صد حادثه بر دوش من
زلزله ی هر شبه در گوش من
آمدهام مثل درختی کبود
شعله بزن، شعله بزن، با وجود
من به خودم قاتل جانم شدم
زخمی بیصبرِ زمانم شدم
مثل غمی کُهنه که تکرار شد
در گلو بغض تو بیدار شد
بر لب من زخمِ دعا مانده است
بر دل من داغِ خطا مانده است
هیچ نپرسید کسی حال من
کوچه نپرسید ز احوال من
هرکه مرا دید پشیمان گذشت
از دل من لرزِ زمستان گذشت
شعر اگر اینهمه خونریز شد
فصل جنون، فصل تبآمیز شد
گفتی از این خانه برو زخمیام خستهترین حادثه می فهمی ام
باز بیا زخم ترم کن، بیا
جان ببر و کم بکن از ماجرا
پاره شد از سینه نفسهای من
خسته شد از گریه قفسهای من
هرچه شدی، در تب من پر شدی
زیر تنم شعلهی آذر شدی
هر وجبم خاک عزادار تو
هر قدمم راه به تکرار تو
چشم ببندم ، تو به من خیرهای
دست نبندم ، تو مرا میدَرَی
خون من و شعر تو همخواب شد
زخم تو با مرگ من همقاب شد
هیچکس از حال من آگاه نیست
غیرِ همین سایه که همراه نیست
غیر همین شانهی بیمرزِ شب
غیر همین دستِ نفسریزِ تب
راه ببندم، تو به من باز شو
گل بزن و شعله ی آواز شو
پشت دلم برده شد از سنگ تو
خسته شدم از دل بیرنگ تو
جرم من این بود که جانم تویی
بیتو جهان نیست، جهانم تویی
من به تمنای خودم زخمی ام
از دل این شعله تو می فهمی ام
آه که دنیا به جنونم رسید
خنده ی تلخم به ستونم رسید
مرگ که آمد، عقبش میزنم
دست به گِلِ روحِ خودم میزنم
من نمیافتم، که زمین با من است
زخمترین لحظه همین دامن است
نام مرا از نفسِ خون بخوان
مردهترین شاعرِ مجنون بخوان
تیغ تر از باد شدم، می برم
ریشه ی هر ترسِ جهان میدَرَم
اینهمه آوار، از آنِ من است
اینهمه خون، ردِّ زبانِ من است
آخر این شعر، همان لحظهایست
که نفسِ آخرِ یک زندگیست
از دل و از سینه و از استخوان
شعله زدم، شعله زدم بیامان