ماهی، روشنیِ دریاست و
دریا، آیینهای که ماه در آن میاندیشد
آندَم که شب آرام نزدیک میشود
چشمانِ دریا پلک میزند
آه! ای خرمنِ سپیدِ مهاجر
ای ابرِ مهربان
رهایم کن از زمین
بگذار همچو نور
بگذرم از هرچه آیینهست
بگذار در لانهی پرندهای
در لابلای پردههای باد، بخوابم
بگذار پَر کشم تا ماه
آنگاه در صفحههای نور
درطول و عرضِ سطوحِ زلالِ شب
با یک سبد نگاه
ستاره بچینم از آسمان تا صبحدم
با یک بغل گُلِ کوهی
یک طبق بلورِ مِهر را
نثارت سازم
ZibaMatn.IR