تاکسی پشت چراغ قرمز ایستاد. کارتن خوابی آمد و به شیشه جلو دستمال کشید. شیشه تمیز بود و نیازی به دستمال نداشت، اما راننده هزار تومان به مرد داد. سر چهارراه بعدی دوباره یک نفر دستمال به دست آمد و شیشه را تمیز کرد. راننده این بار هم هزار تومان به مردی که شیشه را تمیز کرد داد، پشت چراغ قرمز سوم وقتی پسربچه ای آمد که شیشه را تمیز کند، راننده گفت «نمی خواد... دو نفر تمیز کردن بهشون پول دادم، دیگه نمی خواد.»
پسربچه گفت «حالاچی می شه به من هم بدی؟» راننده گفت «نمیشه که چهارراه به چهارراه هزار تومن بدم» پسربچه بی توجه به حرف راننده به شیشه دستمال می کشید. چراغ که سبز شد راننده بدون اینکه پولی به پسربچه بدهد از چهارراه رد شد و رفت.
کسی در تاکسی چیزی نگفت ولی انگار...
آن طرف چهارراه راننده ایستاد و با همان یک لاپیراهن دوید وسط چهارراه یک هزار تومانی هم به پسربچه داد و برگشت. راننده وقتی سوار شد، رو به مسافرها گفت «این یکی را تو رودرواسی شماها دادم... حالاسرما نخوریم خوبه.»
ZibaMatn.IR