هیچ کوچهای خواب ترا ندید
پیش از آن که من
عاشقت شوم
در زمستانی که برف نمیبارید
کنار آن همه دلتنگی
که تو دچارش بودی
.
مرا به قابهای کهنه بسپار
در کنج بی عبور ترین دالان
کنار پنجرهای که
کوچه را
از کابوسهای هر شبت
جدا میکرد
آن قدر فراموشم کن
که پشت پنجره
برف ببارد
در چشمهای من
زنی زندگی میکند
که محکوم است
تا ابد خاطره باشد
ZibaMatn.IR