حالا که تو رفته یی می فهممدست های تو بودکه به نان طعم می دادپنیر را به سفیدی برف می کردو روز می آمد و سر راهش با ما می نشستحالا که تو رفته ییو ملال غروبی نان را قاچ می کندو برگ درختانبه بهانۀ پاییزناپدید می شوند. ZibaMatn.IR
عکس نوشته حالا که تو رفته یی می فهمم...