شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عجب طعمی دارد سرودن در سایه مژگانتوقتی واژه ها راز باتو بودن را در طعم لبانت می جویند مهدی ابراهیم پور عزیزی نجوا...
آی می چسبد در این عصر جدید استکانی چای با طعم قدیم...
عادتی دارم در غذا خوردنباید لقمه ی آخر پُرمَلات باشد، یکجور که طعمش بنشیند به دهانم، و چشم و دلم را سیر کند تا وعده ی بعد! چند روز پیش بعد از مدت ها رفتیم جگرکی. چهار سیخ سَردل سفارش دادند با یک سیخ جگر. من جگر-دوستم! خسیس بود صاحب مغازه! در هر سیخ، سه تکه ی کم جان گذاشته بود. سَر دل خوردم به ناچار، لقمه ی آخر را اما جوری تنظیم کردم که جگر باشد. یک نصفه لیموی تازه را هم نگه داشتم زیرِ تکه ای لواش تا انتها. چسبید.پدربزرگم به فاصله ی دو هفته عم...
طُ بهترین طعم دنیاے منے ️️️...
هر روز چشمانت را درونِ قلبم حل میڪنم آخ ڪہ چہ شیرین شدهاستطعم دلِ دیوانہام... ️️️...
سبز یا سرخ گاز زده ام همه سیب های جهان را … هیچ کدام طعم لبخندهای تورا ندارند .. دخترکوچولوی شیرینم...
ترسو قبل از مرگش بارها میمیرد؛ دلیر فقط یک بار طعم آن را میچشد....
طعم بوسه های توشاید جزء چهار مزه ی اصلی نباشهاما اصلی ترین مزه های زندگیه...
دل چاره ندارد جز سکوت...و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!...
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...
بوسه ی آخر باید جوری باشه که تا دیدار بعدی لب هاتو زمزمهگوی طعم لباش کنه...
دلتنگیترانه ای که طعم تلخ قهوه ی تو را در سر گیجه هایش بیاد می آورد...
بوسه هایت طعم عجیبی میدهندطعمی بین بهشت و زندگی️...
تو عروس کسی اگر بشوی جای من در مراسمت خالیستتو ولی به مراسمم بیا حتماطعم حلوای مادرم عالیست...
اینجا پر استاز نبودن هایت ؟این طعم تنهاییعاقبت یک شبمن راسخت دیوانه خواهد کرد...
حالا که تو رفته یی می فهممدست های تو بودکه به نان طعم می دادپنیر را به سفیدی برف می کردو روز می آمد و سر راهش با ما می نشستحالا که تو رفته ییو ملال غروبی نان را قاچ می کندو برگ درختانبه بهانۀ پاییزناپدید می شوند....