می شود یک روز ای جنگل! خزانت بگذرد؟
صبح از بین درختان جوانت بگذرد؟
باد با چینهای ریز دامنت بازی کند؟
آفتاب از لابلای گیسوانت بگذرد؟
پاسبانها غنچۀ لبهات را بو میکنند
تا مبادا عشق، سهواً بر زبانت بگذرد
سرزمین مردگان تا قدر بشناسد تو را
سالهای سال باید از زمانت بگذرد
بگذریم ای جنگل خاموش که هرشاخه ات
تیر باید باشد و بر دشمنانت بگذرد
تیر را بگذار، در سربازی این سرزمین
جانِ آرش باید از فاقِ کمانت بگذرد
ZibaMatn.IR