زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

میخواهم تکان بخورم اما نمی توانم انگار که بدنم احساس
ندارد...
بوی گسِ خاک تا مغز و استخوانم رفته
تلاش می کنم تا به یاد بیاورم کجایم که به ناگه حرکت جانوری را روی پوست صورتم احساس می کنم می ترسم و میخواهم فریاد کنم و پرتابش کنم اما صدا در گلویم نیست و دستانم توانِ بلند شدن ندارند
جانور بالاتر می آید و من ترسم فزون تر می شود
بالاخره به یاد می آورم
مردی با وسیله ای در دست
به سمتم هجوم می آورد
داس است یا تبر را نمی دانم
اما تیز است
خیلی تیز
نور،سطحِ براقش را به چشمانم می کوبد
و می گوید که مرد عصبانیست
چهره ی مرد برایم مبهم است
مرد کیست خدایا
احساسی را به من منتقل می کند که مرا به کودکیم می برد
جایی که برای اولین بار بابا گفتن را شروع کردم...
صدای جیغی در گوشم می پیچد و حجمی از آرزوهایم که در خون می غلتند
و بدنم را
که دور تر از من
خوابیده...
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن