میخواهم تکان بخورم اما نمی توانم انگار که بدنم احساس ندارد... بوی گسِ خاک تا مغز و استخوانم رفته تلاش می کنم تا به یاد بیاورم کجایم که به ناگه حرکت جانوری را روی پوست صورتم احساس می کنم می ترسم و میخواهم فریاد کنم و پرتابش کنم اما صدا...
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی... تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم. لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری ام به دست...
باز سنجاقک عاشق/ لقمه ی باز شد/لیسار در مِه جنگل
خواب می دید خوابِ چقدر بوسه و چقدر ازپاشنه درکَنانِ سینه چاک و چقدر آفتابِ بر تن و چقدر ماهِ پُر در شکم و چقدر گنجشکَکان که از سینه اش دانه برچینند و چقدر برومند و چقدر پُرناز در دامنش که آن ها هم پس از او خوابِ بوسه ببینند...