تنها تو بودی که می خواستم
غروب را برایت زیبا کنم
و رازهایم را بدانی
و رازِ رازهایت را بدانم،
می خواستم آینه ام باشی
که هروقت زیبایم در تو بنگرم
و زخم هایم را پیدا کنم...
می خواستم اجاق تو را گرم کنم
مادر پسرت باشم
مادر دخترت
وارث کتابخانه ات،
می خواستم برایت ترانه بخوانم
وقتی پرنده ای در شعرت تخم می گذاشت
و لانه اش را گم می کرد
و تو اندوهگین میشدی،
می خواستم بر تو ببارم
وقتی جنگلی در دلت آتش می گرفت...
ZibaMatn.IR