چشمان تو...!
شبیخونی بود که من را از پای درآورد!
منی ،که تا قبل از دیدن چشم های تو، هیچ تصوری از عشق نداشتم !
و اما چشمان تو!
تصویر بی نظیری از نور را برایم در آسمانی که همه ی آن را تاریکی دربر گرفته بود، به ارمغان آورد
و شد خورشیدی در جهان تاریک وجودم !
راهنمایی شد تا من را به سوی عشق و شیدایی سوق دهد.
اشعه ی گرمایش ، قطب یخ بسته ی قلبم را نشانه گرفته بود
و درون همه رگ های منتهی به قلبم پخش می شدند،
و تمام وجودم را تشنه ی گرمای چشمان تو ، می کردند!
چشمانی که!
گاهی صاعقه میشوند در آسمان ابری قلبم!
و غوغایی بس تابناک در وجودم به پا میکنند!
و آنقدر بر بیابان های وجودم می بارند که
در آخر
خود را غرق در دریایی سراسر از تو می یابم!
و حالا دیگر کار از کار گذشته است !
ZibaMatn.IR