من به صید آبی می رفتم
وقتی پنجره ام
کمی بلند تر از آواز پرنده بود
و آسمان به ارتفاع آه ام
نمی رسید
از انتهای موهایی من هر روز
ماهی قرمزی می ریخت
که در آب های ناشناخته شنا می کرد
دریا
در یک تابلوی کوچک قدیمی
خلاصه شده بود
ماسه های اتاق
جا پای مردمی رانشانم می دادند
که همیشه ماهی های قرمز را زنده زنده
از آب می گرفتند
و بی جان بی جان
به تنگ های آب می ریختند
من به صید آبی می رفتم
ZibaMatn.IR