نگران نباش، هیچ اتفاق خاصی نیفتاده
فقط کمی دلتنگ تر شده ام
کمی خسته تر، کمی افسرده تر
کمی پیرتر، کمی....
راستی که چقدر کمی هایِ زیادی
دارند به احوالاتِ بدِ
این روزهای من اضافه میشوند
میدانی من همیشه از سمتی زمین خوردم که
اعتماد داشتم تکیه گاهم خواهد بود
حالا وقتی با بغض روی زمین مینشینم
و تکه هایِ غرورم را جمع میکنم
میفهمم چه بر سرِ احساساتم آمده
گاهی وقت ها باید بعضی حس ها را
تویِ نطفه خفه کرد
من دیگر به دیوار هم تکیه نخواهم زد
آدمهایِ احساساتی هرچه بر سرشان میاید
حقشان است...
باید هرازگاهی سینه را شکافد
قلب را بیرون آورد
دستی به سرش کشید،
کمی نصیحتش کرد
دلشوره های بی دلیلش را شست
بوسیدش و دوباره سرِ جایش گذاشت
اما من دیگر از این کالبد خسته ام
به زودی خودم را
به خدا پس میدهم وقتی که
رویِ دستانِ کسانی که دوستشان داشتم
به خاک سپرده میشوم...
ZibaMatn.IR