حرف هایم را میچینم
و در گوشه ای جای می دهم
تا بعد مدت ها
فراموش کنند
لبانم
دوخت و دوز را
در این خیاطی را پلمپ می کنم
دگر بس است
بریدن و دوختن
رویاهایی که
هیچوقت
وصله ی تنمان نشد
یا تنگ بود
یا گشاد
یا کسی چشش را گرفت و
با رودربایسی
تقدیمش کردیم
یا قواره های
فردایمان
به وجب نمی رسید
و حسرت
حجابش
بر تن برهنه یمان
تا ابد
گز گز میکرد
گاهی هم
هم رویایمان اندازه بود
هم خیاطیمان خوب شده بود
اما تا یکبار لذتش را میپوشاندیم
آب میرفت .....
ZibaMatn.IR