قاصد شرمنده از قاصدکِ آرزو
باخبر از پرپر شدنِ بالِ خیال
و غرق از عرقِ غم؛
بر جبینِ عشق
طبلِ ماتم می کوبد،
های های آشنا...
می نشیند بر گوش غریب
دست به دامانِ که شوی..؟
معرفتِ عشق؛
دست در دستِ کوچِ ابدی
بگریخت از خانه ی دوست،
لیکن اِی حضرت یار
عشقِ بی تمنا
باشد مرادِ زنگِ دلِ عشاق...
ZibaMatn.IR