پاییز می آید و خورشید
به مانند پیرمردِ خمیده ای
باعصای زردرنگش؛
بر دیواره ی جوانی تکیه زده !
مات شده در میان ابرهای کهنسالِ سرگردان؛
و کودکانی که باشادمانی پا بر روی قلب ِکوچه ها میگذارند و پذیرا میشوند، آبدارترین بوسه های پاییز را بر صورتشان!
و پروانه هایی که عاشقانه ماه "مهر" را به استقبال نشسته اند!
من،و تویی که هر کداممان تکه هایی از "پاییزیم"
که برگ های زرد و نارنجی را راست قامتانه قدم میزنیم، در حالیکه زیر لب هایمان آوازههای "عاشقانه" میخوانیم!
پاییز ِعاشقانه یعنی غنچه هایی که در باغچه ی گونه هایمان با بوسه هایی از مهر" کاشتیم و با عشق برداشتیم و با پذیرنده ترین حالت ممکن نگین های رنگار رنگ پاییزانه را، بَر وجودمان سَند زدیم
زردی به رنگ "مهر"
نارنجی به رنگ "آبان"
و آتشین به رنگ "آذر" ،
وچه خوب که پاییزمان را با ریختن دانه دانه ی افکار و باورهای بی مصرف، آغاز میکنیم در حالی که پاییز همان بی نهایت چشمهای توست
که هرچه، به آنها نزدیک تر میشوم
بیشتر میفهمم ،چقدر از خودم دور شده ام.
باران کریمی آرپناهی
ZibaMatn.IR