زدی عینک به پیشانی، به رویِ بافه یِ مویت
نگو حیفت میاید که نبینم چشم و ابرویت
دوباره پشتِ فرمان می نشینی و چه می آید
به تو ماشینِ همرنگِ لبانِ آلبالویت
نه بنزین، بلکه در باکت شرابِ ناب می ریزی
برای عشوه رفتن هایِ این سو تا به آن سویت
به خوابش هم نمی دیده چنین نرمینه بستانی
کمربندی که جا خوش کرده رویِ باغِ لیمویت
ولیِ عصر، صبحش خلوت و ساکت ولی عصرش
ترافیک است از وقتی میایی با هیاهویت
در آیینه بغل، من را بغل وا کرده می بینی؟
که می آیم پلنگ آسا پیِ چشمانِ آهویت
چه بد کردی که رد کردی چراغِ قرمز اما باز
خلافی هرچه شد با من، فدایِ تارِ یک مویت
فَراری هستی از من گرچه ماشینت فِراری نیست
بخند ای من فدایِ چهره یِ زیبا و اخمویت
دلِ دیوانه ام کی می شود سیرِ نگاهِ تو
مگر تا صبح بگذاری سرم را رویِ زانویت
نه تنها این غزل، که دفترِ شعرم فدایِ تو
خداوند آفریده از ازل من را غزلگویت
ZibaMatn.IR