اولین بار که جلوم سرلخت شد
موهاش نم داشت
یه نم هزاربار بهتر از نم بارون
اون روز موهاش بوی هلو میداد
با خودم گفتم
موهاش مثِ یه طنابه
مث یه طناب که خدا از دیوار بهشت انداخته پایین که باهاش آدمو بکشه بالا ...
سرمو نزدیکتر بردم
عمیق ترین نفس همه ی عمرمو کشیدم
جوری که انگار قبل ازون هیچ وقت نفس نکشیده بودم
روحم و رویه ها پر شد از بوی موهاش
دلم نمیخواست به هیچ قیمتی سرمو عقب بکشم
دلم نمیخواست دیگه هیچ جا برم
حتی بهشت ...
خونه م خودش بهشت شده بود
یه بهشت پر از شکوفه های هلو ....
ZibaMatn.IR