«گل های اشک»
دیروز پدر
گل های اشک را برایم چید و آورد
پدر غمگین بود و می خندید
گل ها غمگین بودند و شکفته
سرشان را به پایین خم کرده بودند
و پنهانی میان معصومیت
نارنجی گلبرگ های خود
اشک می ریختند.
من ریشه در خاکم، اشک می ریزم
و به وسعت شادی شیشه ای
رهایی پرندگان آسمان،
غبطه می خورم و اشک می ریزم.
من گل های اشکم
ریشه در خاکم
و در دنیای خاکی ها
پیوسته از آه، اشک می ریزم.
ZibaMatn.IR