شنل می کشد بر سر من سیاهی
تو در شام تنهایی من چه ماهی
منم مرده ی عطر گیسوی نازت
شد آشفته زلفت، بمیرم الهی
تو مانند ایوان به هنگام باران
سراپا امیدی، سراپا پناهی
سرِ خویش بگذار بر سینه من
که گرم و شتابنده مانند آهی
بگو هرچه خواهی برایت بیارم
به شرطی که جز عشق چیزی نخواهی
ZibaMatn.IR