زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
2.0 امتیاز از 1 رای

درِ اتاق را به امید این که کسی سرزده بیاید و او را غافلگیر کند، مطابقِ معمول باز می گذارد!
روزِ تعطیل هفته است و بهنام طبق عادت ساعت نُه بیدار شده است.
کسی در خانه نیست تا صدای بذله گویی های آزاردهنده ی او اذیتش کند!
تیک تاکِ ساعت روی مغزش رژه می رود! از ساعت ها بیزار است زیرا تجمعِ دقیقه های تلف شده را به او یادآوری می کنند.
صورت خیس اش را با حوله خشک می کند. آن را روی میز می گذارد و روی صندلیِ زوار دررفته ای که خیلی وقت است آن را عوض نکرده؛ می نشیند.
روی میز؛ دفتری پر از سطرهایِ خاطرات دونفره او با مهسا نمایان است.
یادداشت ها را یکی پس از دیگری می خواند و سپس هر برگه را مچاله می کند.
اولین جمله، او را از \بهنامِ دنیوی\ دور و دورتر می کند.
\\من به همراهِ تو... از این بهتر مگر می شود!\\
ابروهایش در هم می رود تا جمله ی بعدی را بخواند.
\\هوا را از من بگیر، اما آغوشش را نه\\
این جمله نیز مانند بقیه ی یادداشت ها روانه ی نیستی می شود.
سطل زباله اش پر از حرف های مهسا است که دیگر در جمع او و خیالش نیست و نشان از این دارد که او تمامِ سعی اش را می کند به تنهایی از پسِ زندگی بربیاید.
در ذهنش مرور می کند؛ امروز سیصد و بیست و هفت روز است، فردی که او را همیشگی می خواندم، به حرف هایش پشتِ پا زده و همه چیز را رها کرده است.
در حالی که خود را شکست خورده ای بی چون و چرا می پندارد. فکرش دست او را می گیرد و کمک اش می کند.
\به خودت تلقین کن: رفته است دخترت را ببرد مدرسه! و هنوز که هنوز است بازنگشته!\
با صدای بلند برای خود توضیح می دهد \ آخر کدام از خدا بی خبری، روز جمعه می رود مدرسه؟!\
با کلافگی به صندلی تکیه می دهد و دست هایش را پشت گردن اش می برد!
نگاهش مستقیم گره می خورد به چشمانِ تیره و موهای قهوه ای رنگی که با یک فلزِ مشکیِ براق، قاب شده و جمله ای که کنارش نمایان است. این آخرین حرفِ همسرش است که در واپسین لحظاتِ زندگیِ شیرین بهنام، به او گفته:
\همه روزی فراموش خواهند شد؛ حتی من!\
با شکی که به این جمله دارد،
از صندلی جدا می شود و به تخت خواب باز می گردد تا قلبِ زمستانی خود را دوباره با رویاهایش گرم و گرم تر کند!
با خود فکر می کند که \کدام یک از این روزها، شکِ من به یقین تبدیل خواهد شد...؟ اصلا این اتفاق رخ خواهد داد یا نه؟!\

✍🏼
ZibaMatn.IR

Moones_ahangari ارسال شده توسط
Moones_ahangari


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن