آبان هوایش غرق دلتنگیست
عطرِ تو را در مشت خود دارد
فهمیده خیلی دوستت دارم
هی پشتِ هم با عشق میبارد ...
آبان از اول هم مُردد بود
عطر تو را جاری کند یا نه
میخواست لبریزت شوم اما
اینگونه باران گرد و رسوا.. نه
او دیده بود از اولِ پاییز
هرشب به یادت شعر میخوانم
فهمیده بودم زیرِ این باران
تو میروی من خیس میمانم ...
آبان شدم در اوجِ بی مهری
ابری شدم اما نمیبارم
بعد از تو این پاییزِ لا کردار
گفته هوای بدتری دارم ...
آنقدر از عشقت نوشتم که
ما دسته جمعی عاشقت هستیم
دروازه ی این شهرِ عاشق را
جز تو به روی هر کسی بستیم ...
باران امشب بهتر از قبل است
جوری که فکرش را نمیکردی ..
آبان خبرهای خوشی دارد
شاید به پای قصه برگردی ...
ZibaMatn.IR