در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری ...
بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق
یا نوشدارو باش یا زخمی بزن کاری
من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد
بیگانه با آداب و تشریفات درباری
هر کس نگاهت کرد چشمش را درآوردم
شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری !
...آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت
حتی اگر در را برایم باز بگذاری
تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد بود
آن روز مجبوری که از من چشم برداری
ZibaMatn.IR