یک پنجره بی اسقامت زیرباران
یک یاکریم خسته ام درگیر باران
گنجشک بازیگوش ِ احساساتی من
حالا اسیرافتاده در زنجیر باران
اتش فشان سینه ام خوابش نمی برد
زیر نوازشهای بی تاثیر باران
می خواستم عادت کنم بر این جدایی
تا که سکوتم را شکست آژیر باران
ازعابران مانده در باران بپرسید
از جوخه اعدام و حکم تیر باران
هرشب که دلتنگی اسیرم کرد دیدم
درخواب خود رویای بی تعبیر باران
غم هرکجا من را زمینم زد شنیدم
هرجای این میدان غم تکبیر باران
چتری که می پوشاند از باران چرا نیست
یک یاکریم خسته ام درگیر باران
ZibaMatn.IR