زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

گفت: من را که امیدی نیست
به بهار رسان سلامم را
گفتمش مگر بهاری هست ؟
آن زمان که نیست یارم را
گفت من درختِ خشکیده ام
گفتمش خوابیدن مرگ نیست
گفت: این خوابِ زمستانی
هیبتش به قدرِ مردن نیست ؟
گفتمش جوانه هاست در تو
من به چشمِ دل نگاه کردم
هرچه از امید داشتم در قلب
بر تو توشه ی سفر کردم
گفت ... گفتمش نگو دیگر
تو دوباره سبز خواهی شد
در نگاهِ گرمِ یک خورشید
تو دوباره سرو خواهی شد ...
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن