زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

من یک دخترم در تمام بچه گی ام عروسکی با دامن رنگی چین چین به دستم دادند و بهم آموختند که بااااید فداکار باشم باید همه ی وجودم را فدای دیگران کنم که برای لباس پاره شده عروسک دل بسوزونم و اشک بریزم ، بی خبر از آن که چشمم تا همیشه به ماشین پلاستیکی برادرم ماند ...
در نوجوانی موهایم را پوشاندند صحبت هایم در جمع مردان را با چشم غره بریدند و ملاقه ای را به دستم دادند و همچون یک راز کریه تا ابد در آشپزخانه مخفی نگه ام داشتند همه ی لحظات رنگین نوجوانی ام را قربانی ابرویشان کردند و هرگاه برای دفاع از خودم و حق و حقوقم لب گشودم با جمله ی سرکش شدی باید شوهرت بدهیم تن و بدنم را لرزاندند و لب هایم را به هم دوختند .....
تمام زیبایی های دنیا برایم در ۱۸ سالگی خلاصه می شد که می گفتن سن قانونیست !!! همان قانونی که مرا از مرد پایین تر می دانست ، چه رویاهایی که بافته بودم ... در ذهنم به چه سفرهایی که نرفتم چه عکس های یادگاری که نگرفتم . امان از ذهن بلند پروازم... ۱۸ سالم که شد دست به هرکاری زدم زمزمه های به اجازه پدر نیاز است در گوشم زنگ زد و زنگ زد ... انقدر گیج و منگ شدم که وقتی به خودم آمدم لباس سفیدی بر تنم کرده بودند و کنار مردی نشسته بودم که برایم ناآشنای ناآشنا بود و همانند سه نقطه بی انتها در بین نقل و نبات های رنگین باقی ماندم ...
در این بین دخترانی هستند که قانون شکنی می کنند که جرئتش را دارند بجنگند و تا پای مرگ به ایستند برای خودشان و رویاهایشان حتی به اشتباه! اما پدرانی متعصب رشته رویاهایشان را می بردند گاه با داس و گاه با تبر و تا هنگامی که گل را خشک می کنند و قلب را می شکنند فریادهای مظلومانه شان سرکوب می ماند تنها و تنها به جرم دختر بودن و چه جرمی بالا تر از این ؟...
یلدا حقوردی
ZibaMatn.IR

yalda_haghverdi ارسال شده توسط
yalda_haghverdi


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن