در دوری تو ای بت رنگین کمانم
هرچند بسوزم به تو در حال گمانم
حالی شده ام سیر زخود روی به ما کن
تا با طربی دل به سرابی بسپارم
مجنون تو بودن عجبی اوج عقول است
مجنون تر از آنم که به تو دل نسپارم
آری تو بگو شک بدهند بر من بیمار
بیماری تو درد و بلا بود به جانم
هرگز که بجز تو به کسی فکر نکردم
حاشاکه به جز تو به کسی دل بسپارم
هر کس که بدیدم بگفتست خرابم
ای قافله ی عشق بسی مست شرابم
حوای جهانی و بیا گول بزن باز
ساده تر از آنم که به گولت نخرامم
وحشی تر از آنی که به من رام بیایی
رامم کن و شور در این قافله انداز
تا خرقه بسوزانم و فرهاد زمانم
ZibaMatn.IR