رفته ای تا قلب من درگیر ویرانی شود
قصه ی حال خرابم بی تو طولانی شود
دست هایت را به دستانم نمی بخشی شبی
قصد کردی چشم من یک عمر بارانی شود
در نبود تو اسیر ظلمت تنهایی ام
خانه ی خاموش قلبم کاش نورانی شود
سوز و سرمای غمت را از غزل هایم بگیر
تا به کی احساس اشعارم زمستانی شود
قلب ویرانم پس از تو لحظه ای آرام نیست
رفته ای تا سینه ام دریای طوفانی شود
مهدی ملکی_الف
ZibaMatn.IR