خلاف عشق هایی که سری دارند و سامانی
دو حاصل داشت عشق ما، پریشانی پریشانی
چرا از خواب دنیا سهم ما کابوس بود و بس؟
چه شد رویای ما باهم؟ نمی دانم، نمی دانی
اگر در چشم هایم آنچه می خواهی نمی بینی
چرا از دیدنم در اضطرابی و گریزانی؟!
به آتش می کشانم زندگی را پای عشق تو
ولی هرگز نخواهی دید در عشقم پشیمانی
خدا صبرت دهد ای دل! که با دیوانگی باید
به عاقل های شهرت عشق بازی را بفهمانی
حبیب حاجی پور
ZibaMatn.IR