تو را دوست داشتم
و این سرآغاز درد بود
نسیم بهاری، در لا به لای برگ های بید مجنون می وزید
و با خود عطر گل یاس را سوغات می آورد
من محو تماشای آن معرکه با شکوه بودم ...
و حیران آن عطر...
چشم گشودم ...
گویی خیالی بیش نبود....
من اما نمی دانستم
که هر آمدنی را رفتنی ست
آری
تو را دوست می دارم
و این خود درد است.
ZibaMatn.IR