صدای رد پاهایش بود که نغمه رسیدنش را سرمیداد مسیری طویل را آرام آرام طی میکرد اهسته اهسته گام بر میداشت نزدیک و نزدیک تر میشدهمگان مست عطرش شدند و ازجمالش درحیرت رفتند آن قدر مقتدرانه گام برمیداشت و راه می پیمود که درختان به احترامش از خواب زمستانی برخاستند و برای رفتن به استقبالش خود را به شکوفه های زیبا آراستند غنچه های گلزار لبخند زدند و لبخندهایشان گل شد کودکان شادوخوشحال برای گرفتن عیدی لحظه شماری میکردند مردم برای خرید لباس های نو روانه بازار شدند ازجوان گرفته تا پیر و زن و مرد و کودک و خردسال همه و همه شوق امدنش را داشتند و برای رسیدنش کارشان شده بود شمردن ثانیه ها زمستان زیرپایش خزان شد لاله زار جانی دوباره گرفت باغ ها از خواب بیدارشدند عطر بید همگان را شیفته و مدهوش خود کرد زمین زیرپایش فرش سبز پهن کرد ماهی قرمز توی تنگ بلور هم خبر از امدنش داد همه بیصبرانه منتظر بودند تا اینکه بالاخره عمونوروز هم مژده رسیدنش را داد و بهار خانم از راه رسید دستی به سر و روی طبیعت کشید و با معجزه همیشگی اش درختان مرده را دوباره زنده کرد و همه جا سرسبز گشت کودکان عیدی هایشان را از بزرگترها گرفتند و پدر بزرگ دعای تحویل سال را خواند و به همراه مادر بزرگ برای یک ایران دعای خیر کرد بعد از لحظه تحویل سال خورشیدی همه برای هم ارزوی سلامتی و شادابی و امید کردند ودر انتظار ماندند که سالی پر ازخوشی برایشان رقم بخورد ان شاءالله
ZibaMatn.IR