بر مزارم بنویسید: پریشان بودم
دوره گردی که در این قافله مهمان بودم
در هجوم شب و شوریدگی و شیدایی
ظاهرا رام ترین گونه ی انسان بودم
درمیان همه ی رایحه های دنیا
عاشق عطر نجیب نم باران بودم
در دل ماه بهشت آمدم و بعد بهار
مدتی ساکن شب های زمستان بودم
بارها روی گسل های زمین لرزیدم
سال ها در قفس حادثه زندان بودم
.
زیر آوار زمین دست مرا ماه گرفت
اندکی جسم ولی جان فراوان بودم
گام هایی که شبی راهی خورشیدم کرد
موج دریا شد و من قطره ای از آن بودم
بر مزارم بنویسید : بخندید که من
عاشق رد شدن از نقطه ی پایان بودم
عظیمه ایرانپور
ZibaMatn.IR