عشقت دلیل بی سر و سامانی من است
داغ تو زمهریر زمستانی من است
بعد از تو دل نمیشود این دل برای من
هر لحظه بی تو چون شب بارانی من است
این چشمِ خونِ فشانِ هراسان نشانی از
دریای پر تلاطمِ طوفانیِ من است
زلفی که روی شانه پریشان نموده ای
یک گوشه از حکایت ویرانی من است
از دست ما دگر یه ستوه آمده است دل
طفلک اسیر عشق تو، زندانی من است
محمد کمانی
ZibaMatn.IR