دیوانه وصلم
از باده چون لعل بده جام و شرابم
ارچند که دیوانه و سرمست و خرابم
دور از بر تو در بر آتش به چه حالم
چون شمع که میسوزم و هم سینه کبابم
شاید که نداند کسی از حال پریشم
از درد فراق تو که من سخت عذابم
گاه سوزد و گه غرق نگاه تو شود دل
پروانه ی شمع تو و بر آتش و آبم
در بحر فراق تو شنا ساده نباشد
هجران تو امواج و دران من چو حبابم
بیتو چه کند دیده و دل گر نه بنالد
از وصل بکن شاد که من غرق سرابم
«من» که زشب تا به سحر خواب ندارم
دیوانه وصلم، منما مست خطابم
ZibaMatn.IR