دکمه ی پیراهنت باز است، دلبرتر نباش!
آستین پایین بیاور، سِرتق و خودسر نباش!
در نگاهت لات و عُزی، در دلت داری هُبَل!
بت بساز از هیکلت، اما، دگر، آزر نباش!
هی نمایش می دهی آن، هیکلِ پُر تاب را
سیکسپک هایت بپوشان. جانِ من، دلبر نباش!
بوسه ات مستم کند، مثلِ شراب خانگی
حکمِ مستی، حد بُوَد، این قدر، سُکرآور نباش!
تن نچسبان بر تنم! اسلام می لرزد! بفهم!
گر مسلمان نیستی، پس لااقل، کافر نباش!
دکمه ی شعرم پریده. شعر من عریان شده
دلبری کن دلبری، اما، برایم شر نباش!
در نگاه و قلب وشعرِ من قیامت کرده ای!
محشری! در چشمِ زن های دگر، محشر نباش!
روی تو، غیرت ندارم! آستین پایین بیار!
دکمه ی پیراهنت...هی!هیچ...دلبرتر نباش!
رضوان کریمی
ZibaMatn.IR