گفت: دارم به درخت زیتون فکر می کنم، به اولین نفری که زیتون خورده، اصلا از کجا فهمیده اسمش زیتونه.
گفتم: همون کسی که رنگ زیتونی رو کشف کرده.
گفت: دوست دارم موهامو زیتونی کنم.
گفتم : همین الانشم زیتونیه، ولی زیتون سیاه.
گفت: چرا یه عده ای زیتون نمی خورن؟
هیچی نگفتم. جوابی نداشتم. توی فکر قبلیم گیر کرده بودم. داشتم فکر می کردم توی دوروبریام، یا کم دورتر از دوروبریام کدومشون تو حیاطشون درخت زیتون داره؟ فکرمو کوچیکتر کردم. اصلا کدومشون تو حیاطشون درخت داره؟ بازم فکرمو کوچیکتر کردم. اصلا کدومشون حیاط داره؟... آره
خیلی وقته که دیگه آدم باید فکراشو سوالاشو کوچیک کنه تا بتونه واسش جواب پیدا کنه. اگه الان هیچ کدوم از دوروبریام حیاط ندارن پس درختا کجان؟ حیاطا کجان؟ کی حیاط ماهارو گرفته؟...
یه جورایی شبیه فلسطینیا هستیم شبیه کشور زیتون.
آخ زیتون منو کجاها بُرد.
چی گفتی؟
گفت: ازت پرسیدم چرا یه عده ای از زیتون خوششون نمیاد؟
گفتم: احتمالا چون فقط از خودشون خوششون میاد.
ZibaMatn.IR