با چشمانی تر شده از دست کشیدن
از همه چیز و همه کس
به دور از وهم و خیال
ملموس و زنده، پا به پای نفس های آخر
یک گوشه دنیا
به انتظار صدای انداختن کلید آمدن
توی در قفل شده دنیایم
نشسته ام
و تو
بی آنکه قدم از قدم بردارم
مرا توی خودت و دنیایت حل کنی
تا دنیای من و دنیای تو
جهان شوند ...
عبیر باوی
ZibaMatn.IR