متن عبیر باوی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عبیر باوی
بغلم کن
و تنگ در آغوشِ آرامشت بگیرم
آن چنان که فراموش کنم
خودم را
و
ضربه هایی که بر تَنِ روحم نشسته
و شهر دودی که
به دنبال بلعیدن رویاهایم
به سوی ظُلمت می دَوَد..
عبیرباوی کتاب وُجوم
گاهی لال می شود آدم
حرف دارد،
ولی کلمه ندارد
گاهی حرف های آدم درد دارد،
صدا ندارد
عبیرباوی کتاب وُجوم
دلگیرم
مثل پنجره ای غمگین
که دست به چانه،
چشم به راهِ باران است ..
عبیر باوی کتاب وُجوم
ای کاش که میشد پیش از رحلت آنها
می مردم و نمی دیدم رفتنشان را
یا که شبی از شدت دلتنگی و غصه
خوابی به خاموشی ِشان سراغم بیاید
عبیر باوی
آدمهایی که از این دنیا میرن، هیچ وقت نمی میرن
در واقع این ما هستیم که بعد از اون ها می میریم...عبیرباوی
ای کاش که میشد پیش از رحلت آنها
می مردم و نمیدیدم رفتنشان را
یا که شبی از شدت دلتنگی و غصه
خوابی به خاموشی شان سراغم بیاید...عبیرباوی
بعد از تو
دیگرچیزی را از دست ندادم
چون چیزی به غیر از تو نداشتم
و تو سال ها پیش رفته بودی
فقط جسمت کنارم بود
بعدک لم أفتقد أی شیء آخر
لأننی لم یکن لدی شیء سواک
وانت منذ سنین کنت راحل
فقط جسدک کان بجانبی...عبیرباوی
توی یک رابطه اگه دیدین اون حس مثبتِ یک طرفه ست، سعی نکنید با هزار ترفند اون رابطه رو نگهدارید، چون تهِش فقط خودتون می بازید...عبیرباوی
ای کاش که میشد فریادی بر آورد
از شدت اندوهی که نقطه پایان ندارد
دردیست در این سینه رنجور
خون می گریم از آن و درمان ندارد...عبیرباوی
مثل زهر می ماند
حقیقت را می گویم
تو چشم می بندی به روی دوست داشتنم
و من چشم می بندم به روی دوست نداشتنت