چه روز های خوبی بود
هردو احوال پرس ما بودند
آفتاب و باد
شور و شوق اول دبستان
و دوستانی لطیف تر از برگ درخت
هنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بود
شهر مال ما بود
و هر آنچه که در آن بود
شاد بودیم و شاد
می خندیدیم برای هر چیزی که اتفاق می افتاد
برای وزش بادی
که مارا به عقب پرتاب می کرد
سردی هوایی که رخساره را سرخاب می کرد
عشق ما بودیم
رنگین کمان محبت نیز ما
سه دوست بودیم
سه همیار ، سه همدم
هنوز دارم به یاد
سبز می شدند سر راهمان پولهای زیاد
پیدا که می کردیم
چه با محبت تقسیم می کردیم
انگار صاحبان واقعی ما بودیم
کودکی بود و ارزو و خیال
فکرهای صاف و دستهای پاک
زیاد بودند این گمشده ها
زیاد...
تنها خوبی که داشت
ادمها گم نمی شدند
اکنون ...
روزها رنگ عوض کرده اند
پول ها هم دیگر گم نمی شوند
گمشده ها فقط آدم اند
رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)
ZibaMatn.IR