ایستاده ام ...
کنارم کسی نیست
خودم با خودم ، برای خودم ، تا رسیدن به خودم
به دور دست ها خیره ام ...
بغض ، لای حنجره ام خانه کرده
قورت داده ام حسرت را
با یک لیوان بیخیالی
تا پایین ببرد طعم تلخ خستگی را
به کوتاهی دیوارم و به وسعت کویر
خالی ام ...
از کینه و نفرت
پرم از سکوت ...
و فریادی که باتلاق ساخته در من
خنده ام گرفته از آدم ها
وقتی که مرا می خواهند
اما وقت خواسته هایشان ...
گریه می کنم بی اشک ...
از صبوری دلم
در این وادی بی وداع ...
که مهربانی ام
درد لاعلاجی است در این وانفسا ...
اما قوی تر شده ام
از زخم ها گله ای نیست
وقتی که مرهم ناب خدا بوی بهشت می دهد
..
..
بهزاد غدیری
behzad ghadiri
ZibaMatn.IR