متن بهزاد غدیری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بهزاد غدیری
و چه شیرین است انتظاری که از جنس وصال نیست.
بلکه بارقهایست از حضور بینام و نشان یار...
که در نسیمِ خیال میوزد و در سکوتِ کلمات،
نامت را آرام آرام مینویسد بر دل جهان.
چه باک اگر قرنها بگذرد وقتی هر لحظه ،
آیینهایست برای تماشای بیپایانِ تو در...
آری…
عشق، زبان خاموش خداست در زمزمههای دل.
عشق، آغاز هر خلقت است و پایان هر بیقراری.
اگر دل بیعشق بماند، گویی زمین بیخورشید است؛
و اگر جان به عشق آغشته نشود، نه حیات معنا دارد، نه کمال.
عشق، همان نَفَس نخستینِ روح است در لحظهٔ آفرینش.
ما نیامدهایم تا...
«متن برای تبریکتولد»
به نام آنکه شکوفهی بودن را در لحظهها مینشاند…
فرارسیدن روز میلادتان، روزی که نام شما در تقدیر زمین نوشته شد، فرصتیست تا بهانهای بیابیم برای گفتنِ یک حقیقت روشن:
بودنِ شما، وزنیست افزوده بر اعتبارِ رفاقت، شأنیست برای کلمات، و نَفَسیست که زندگی را فاخرتر میکند....
بعضیها تحملکردنی نیستن...
چون حضورشون مثل هوای گرفته اس
و اصلًا ظرفیت هوای تازه رو ندارند.
اما بعضیها ، خودشون یک نسیم دلانگیز هستند.
کافیه فقط کنارمون باشن تا زندگی دوباره نفس بکشه.
شخصاً معتقدم که ما به دنیا نیومدیم برای تحمل کردن سایهها…
اونی که نور نمیپاشه، فقط وقتت...
تو همان تعریفی از «دختر» ی
که هزار واژه کم میآورد برای توصیفش؛
هم صدا داری، و هم صدا میشوی...
در چهرهات آرامشیست که هیچ لنزی قادر به ثبتش نیست و در لبخندت، نجاتیست که میتواند جهان یک مرد را از نو معنا کند…
با آوایی از جنس واژههای نجیب......
چه خوش رسید شعرِ تو
به چشمه های جان من
که واژه واژه اش پُر از
نسیم آشنای توست...
چه خوش رسید شعر تو به چشمههای جانِ من
که واژه واژهاش پُر از ، نسیمِ آشنای توست...
╭────❀⊱⊰❀────╮
در خلوت شعرم، تو شدی بیت نخستین
هر واژه به عشق تو زبان باز گرفتند
╰────❀⊱⊰❀────╯
تو آن غزالی و من، شیرِ مستِ پا بَسته
که از تو میکَنم اما ، نمیروم هرگز...
به وسعتِ ویرانیِ دلم بنا کردی...
که عشق، خانه که نه، آسمان میسازد
💖خاطرات من و عمّه لیلا💖🥰
بینِ بچه های آقا و عزیز...
همشون بودن مرتّب و تمیز
عموها و عمه های خوب و گرم
عمه لیلا بود لطیف و ناز و نرم😅
دهه شصتی بودم و کم حاشیه
خاطراتِ من پر از نقاشیه☺️
دوش حمام، کنارِ حوض عزیز
عمه لیلا عین...
فاطمه هستی ولی توو جمع ما
فاطی جون ، عمه فاطی چه دلربا
با تو لبخند، از قفس آزاد شد
قند چایی، با نگاهت آب شد
در دل ما جا گرفتی ، با دلیل
مثل لبخندی، تو شیرین و اصیل
هرکی عمه فاطی رو دیده باشه
بی دلیل، خنده روی...
دل را به کمند رنج دمساز مدار
با ناله چراغ صبر را باز مدار
در سینه مکن شکایت از ناسازی
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
"ماه دهم"
بعضی نامها توی تقویم نیستند...
نه فروردیناند، نه مهر، نه دی...
آنها جایی میانِ خیال و واقعیت متولد میشوند.
در حوالیِ یک شبِ خسته، جایی که سکوتْ صبور است
و دل، بیدلیل تنگ...
«ماه دهم» همینجاست؛
ماهی که تاریخ ندارد اما همیشه حاضر است
نه آغاز دارد، نه...
آنکه در صاعقه ی عشقِ تو افروخت، منم
حرفِ دلدادگی از شعرِ تـو آموخت، منـم
آنکه پـروانـه صفت، در دلِ آتشکـده ات
چشمِ خود را به نگاهِ تو فقط دوخت منم
به نقشه نقش غارت میزند باز
دم از جعل هویت میزند باز
خلیج فارس ، تاریخ من و توست
چه کس تاریخ را خط میزند باز؟
با تو تمام شاعرانه ها را خواهم نوشت
خواهم سرود زندگی را
خواهم رقصید آزادی را
محبوب من
فقط تو بمانی
از پس همه چیز بر خواهم آمد💕
این روزها تکرار در تکرار دردم
در خود فرو مى ریزم و آوار دردم
یک آینه، یک زن و یک بغض شکسته
شب تا سپیده ، جان به لب بیدار دردم
بیا که شرح دلم را تو پر ثمر باشی
عبور ثانیه ها را تو رهگذر باشی
ببین تمام نشد خاطرات ما دیگر
همیشه اول هر بیت در نظر باشی
تمام زندگیم شب به شب به تکرار است
بیا که شعرِ نمایان این اثر باشی
ببین نگاه تو ترکم نکرد در...
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری
باران بهار و عطر احساسم باش
خوش رایحه و رنگ گل یاسم باش
بازیگرِ صحنه های ِ حساسم باش...
بهزادغدیری