
بهزاد غدیری (نجوای جنون)
به حکمت پروردگار دل بسپار... «دکتری مدیریت سلامت» شاعر و نگارنده ی کاشانی
چند نکته از حضرت حافظ
جناب حافظ ، شاعر تناقضها نیست ، ایشان خود تناقض هستند.
از منظر ایشان ، شراب و شریعت ، عشق و عقل ، زهد و زخم ، نه تنها در مقابل هم نیستند ، بلکه در همزیستی یکدیگر هستند.
ایشان از تضاد ، گریزی ندارد...
لباسی نو بر تنِ انتظار پوشیدهام،
قرار بود بیایی...
نیامدی،
اما هنوز زیبا ماندهام.
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
چشمهایت از هر شعری شاعرترند
با یک نگاهت...
دنیا از عشق سرشار میشود.
بیش از آنکه شاعری کنم
چشمانت شعرم را سروده اند
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
این آخر هفتهها دلم میگیرد
بر غربت رفتهها دلم میگیرد
با فاتحهای یاد کنید از اموات
از درد نگفتهها دلم میگیرد...
گاهی نبودن کسی، مثل سکوتِ شبِ بارانیست.
نه قابل فراموشیست و نه میتونی با خاطرهها جاشو پر کنی.
دلتنگی فقط مرور نیست.
یه جور زیستن بیصداست در امتداد حضورش.
در لحظههایی که هنوز بوی نگاهش به مشام میرسه.
کاش میشد فاصلهها رو با واژهای کوتاه کرد.
با یک "دلم برات...
زن ، آغازگر زندگیست و مادر، معناگر آن.
در نگاهش، تمام جهان آرام میگیرد و در آغوشش، کودک، خدا را نزدیکتر میبیند.
مادران ، فرشتههایی هستند که بیبال ، پرواز میکنند...
و زنانی که مادر میشوند، جهان را عاشقانهتر ادامه میدهند.
در آینهی صدای مادر، مهربانی جریان دارد.
زنی که...
و چه شیرین است انتظاری که از جنس وصال نیست.
بلکه بارقهایست از حضور بینام و نشان یار...
که در نسیمِ خیال میوزد و در سکوتِ کلمات،
نامت را آرام آرام مینویسد بر دل جهان.
چه باک اگر قرنها بگذرد وقتی هر لحظه ،
آیینهایست برای تماشای بیپایانِ تو در...
آری…
عشق، زبان خاموش خداست در زمزمههای دل.
عشق، آغاز هر خلقت است و پایان هر بیقراری.
اگر دل بیعشق بماند، گویی زمین بیخورشید است؛
و اگر جان به عشق آغشته نشود، نه حیات معنا دارد، نه کمال.
عشق، همان نَفَس نخستینِ روح است در لحظهٔ آفرینش.
ما نیامدهایم تا...
«متن برای تبریکتولد»
به نام آنکه شکوفهی بودن را در لحظهها مینشاند…
فرارسیدن روز میلادتان، روزی که نام شما در تقدیر زمین نوشته شد، فرصتیست تا بهانهای بیابیم برای گفتنِ یک حقیقت روشن:
بودنِ شما، وزنیست افزوده بر اعتبارِ رفاقت، شأنیست برای کلمات، و نَفَسیست که زندگی را فاخرتر میکند....
بعضیها تحملکردنی نیستن...
چون حضورشون مثل هوای گرفته اس
و اصلًا ظرفیت هوای تازه رو ندارند.
اما بعضیها ، خودشون یک نسیم دلانگیز هستند.
کافیه فقط کنارمون باشن تا زندگی دوباره نفس بکشه.
شخصاً معتقدم که ما به دنیا نیومدیم برای تحمل کردن سایهها…
اونی که نور نمیپاشه، فقط وقتت...
چه خوب میفهمم راز این لبخندها را...
این خندههایی که نه از شادی،
بلکه از عادتِ به ادامه دادناند.
سایه اگر بر شانهات خانه کرده،
یقین بدان که نوری هم، بیصدا، از تو عبور کرده است…
سایه، بیحضور نور، معنایی ندارد.
اگر هنوز از دل خاکستر، آفتاب را میجویی،
یعنی...
تو همان تعریفی از «دختر» ی
که هزار واژه کم میآورد برای توصیفش؛
هم صدا داری، و هم صدا میشوی...
در چهرهات آرامشیست که هیچ لنزی قادر به ثبتش نیست و در لبخندت، نجاتیست که میتواند جهان یک مرد را از نو معنا کند…
با آوایی از جنس واژههای نجیب......
چه خوش رسید شعرِ تو
به چشمه های جان من
که واژه واژه اش پُر از
نسیم آشنای توست...
چه خوش رسید شعر تو به چشمههای جانِ من
که واژه واژهاش پُر از ، نسیمِ آشنای توست...
به آغوشم کشیدی ناگهان، جان از قفس افتاد
قلم با دیدنت دیوانه شد، شعرم به رقص افتاد
🍃 𝓑𝓪 𝓷𝓰𝓱𝓪𝓶𝓮-𝔂𝓮 𝓭𝓮𝓵-e 𝓑𝓮𝓱𝔃𝓪𝓭 𝓖𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓲🍃
╭────❀⊱⊰❀────╮
در خلوت شعرم، تو شدی بیت نخستین
هر واژه به عشق تو زبان باز گرفتند
╰────❀⊱⊰❀────╯
تو آن غزالی و من، شیرِ مستِ پا بَسته
که از تو میکَنم اما ، نمیروم هرگز...
به وسعتِ ویرانیِ دلم بنا کردی...
که عشق، خانه که نه، آسمان میسازد
💖خاطرات من و عمّه لیلا💖🥰
بینِ بچه های آقا و عزیز...
همشون بودن مرتّب و تمیز
عموها و عمه های خوب و گرم
عمه لیلا بود لطیف و ناز و نرم😅
دهه شصتی بودم و کم حاشیه
خاطراتِ من پر از نقاشیه☺️
دوش حمام، کنارِ حوض عزیز
عمه لیلا عین...
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
فاطمه هستی ولی توو جمع ما
فاطی جون ، عمه فاطی چه دلربا
با تو لبخند، از قفس آزاد شد
قند چایی، با نگاهت آب شد
در دل ما جا گرفتی ، با دلیل
مثل لبخندی، تو شیرین و اصیل
هرکی عمه فاطی رو دیده باشه
بی دلیل، خنده روی...