
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
به حکمت پروردگار دل بسپار...
⭐️ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود ⭐️
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می رود
در هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می رود
در آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمال...
این روزها تکرار در تکرار دردم
در خود فرو مى ریزم و آوار دردم
یک آینه، یک زن و یک بغض شکسته
شب تا سپیده ، جان به لب بیدار دردم
بیا که شرح دلم را تو پر ثمر باشی
عبور ثانیه ها را تو رهگذر باشی
ببین تمام نشد خاطرات ما دیگر
همیشه اول هر بیت در نظر باشی
تمام زندگیم شب به شب به تکرار است
بیا که شعرِ نمایان این اثر باشی
ببین نگاه تو ترکم نکرد در...
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری
به حکمِ امر لایزال، پیمبری؛ مباهله
چو نور طلعتِ خدا، منوری؛ مباهله
به اوجِ فضل می رسد مقام کبریائیت
جلال خلقتِ عظیمِ حیدری، مباهله
به پنج وجود صاحب کرامتِ غدیر قسم
امام و هادی و ولی و رهبری؛ مباهله
به تیغِ آب دیدهٔ نگاهِ تیزِ منطقت
که با طنینِ حیدری...
باران بهار و عطر احساسم باش
خوش رایحه و رنگ گل یاسم باش
بازیگرِ صحنه های ِ حساسم باش...
بهزادغدیری
«در سرم نیست بجز وصل تو سودای دگر»
غیر ازین حیف بُوَد از تو تمنای دگر
عمر بگذشت و دگر مهلت دیدار نماند
فرصتی نیست ، مده وعده ی فردای دگر
ز جفا شانه مزن بر مشکن زلف که دل
جز سر زلف تو مسکن نکند جای دگر
صنما جز...
می بَرم هر روز از اندوه، دستی بر قلم
تا نمیرد شوقِ فردایم ، بیا دستم بگیر
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
تو فقط یک بار زندگی می کنی
از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفت انگیز
که بهش هوشیاری می گوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی چیزی که قبلاً داشتی غرق نکن.
بهزاد غدیری
.
عشق جانم...♥️
تو شیرین ترین اتفاق توی تلخ ترین روزای زندگیمی، قشنگ ترین معجزه...🍃
اینقدر دوستت دارم و اینقدر قلبم باهات
آرومه که شدی وصله تنم ، شدی خون توی رگام...
اینقدر باهات رفیقم ک میشه کل روزو
باهات حرف زد و حرف زد و خسته نشد.
شدی همونی...
باز هم شعری دگر در وصف عشق
یک زمستان ، عشق بازی تا دمشق
فاطمه ، چون بدر زیبا در جهان
جان ما را می برد هفت آسمان
چون که زینب پا در این دنیا نهاد
پایه ی ظلم و ستم ، از پا فتاد
روز میلادش که فخر عالم...
از عشق مى نویسم باذوق شاعرانه
با شور یک غزل یا غوغای یک ترانه
از بغضهاى تلخ و از اشکهاى خاموش
از کوچه هاى باران در خلوت شبانه
یا از تبى که امشب بر جان من نشسته
با آتشى که هر دم از دل کشد زبانه
در باغ خاطراتم فصل...
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می رود
در هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می رود
در آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمال
احساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رود
من تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روان...
این منم تازه ترین فاجعه ازمحضرِ عشق
که نشستم به عزاداری خاکسترِ عشق
بشکند آینه ایکاش ، که مشغولم کرد
به خودآرایی هرروزِ ملال آور عشق
به تماشای تو مشغول شدم یادم رفت
که سلامی کنم ای دختر نیلوفر عشق
خاطرات من وُ تو هرچه که بود عشق نبود
خط...
صبح آمد و دلتنگ تماشای توام
برخیز که من عاشق دنیای توام
خورشید منی طلوع کن حضرت عشق
مشتاق درخشیدن زیبای توام...🥰
بهزاد غدیری
مگذار که در حسرت دیدار بمیرم
بگذار تو را تنگ در آغوش بگیرم
دستم شده کوتاه ز دامان بلندت
زیر قدمت می شود آرام بگیرم؟
در دام تو انداخت مرا ناز نگاهت
زیباست که در دام بلای تو اسیرم
گر قسمت من نیک نیفتاد بنامت
تقدیر من این بوده و...
غنچگی کردی و بوییدن تو دست نداد
همه تن دست شدم، چیدن تو دست نداد
پابه پا کردم و هی عقربه ها رفت جلو
دیر شد، لحظهٔ بوسیدن تو دست نداد
دلم از حسرت دیدار تو دریایی شد
قدر یک قطره ولی دیدن تو دست نداد
با لبم وعدهٔ لبهای...
تو را دیدن ، سرآغاز اسیری ست
تمنّایت چه راه ناگزیری ست...
بقدری ریخته ، نور از ، دو چشمت
که گویی ، کهکشان راه شیری ست
بهزاد غدیری
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی
دلتنگ تو هستم که دلم کردہ هوایت
شک نیست، مرا می کشد این درد نهایت
تا چند لب پنجرہ ها کز کنم از غم
با پنجرہ ها از تو کنم حرف و حکایت
هی با خود و با این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسرہ...
عشق باید که تو را تا ته دنیا ببرد
از دل غم گذرد تا دل شیدا ببرد
هرسحرگاه به دنبال دعا باش که عشق
سرخی جام غروبش به تماشا ببرد
از لب لعل لبش باز عسل نوشد شعر
با نگاهی دل آشفته به یغما ببرد
ماه را دست بگیرد ببرد...