زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

خسته از مزون برگشتم خونع،سریع ی دوش گرفتم و پیراهن کوتاه لیمویی رو تنم کردم و موهامو آزاد دورم رهاکردم تا خشک بشن...برا عکسش بوسه ای فرستادم و راهی آشپزخونه شدم ..مواد کتلت آماده بود چایی دم کردم و براش پیام فرستادم\ماهت دلتنگتع :)\
باز برگشتم تو اتاق صندلای سفیدمو پا کردم و رژ قرمز رو کشیدم ب لبام و چشمکی برا خودم تواینه زدم ودراز کشیدم روتخت ک کمی استراحت کنم ..نمیدونم چطور شد ک خوابم برد،با صدایی ک درگوشم نجوا میکرد؛کوالای من ،باز نمیکنی چشای خوشگلتو؟!تکونی خوردم و لب زدم:منتظرت بودم نمیدونم چطو شد یهو خوابم برد...لبخندی زد و آروم گفت:نمیدونی ک چقد ناز میخوابی..دستشو برد توموهام و زل زد توچشام و گفت:خیلی در زدم منتطر بودم ماهم درو ب روم بازکنع و آویزون گردنم بشی کوالای من...بعدشم کی با صندل میخوابع؟؟!خندیدم و گفتم:خب وقتی دیر میای منم ک خسته ام و یهو خوابم میبره دیگع،دستشو گذاشت رو لبام و گفت:هیس ،الان میخوام فقط زل بزنم توچشات و کنارت آروم بگیرم...چشامو باز بسته کردم و لب زدم :چشات... سرشو تکون داد و گفت:چشام چی؟؟ گردنمو کج کردم و گفتم چی دارع ک انقد آرومم میکنع؟ آروم با انگشتش ضربه ای ب بینیم زد و گفت:همین یهویی دلبریاتع ک انقد خواستنیت کردع:)



ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن