اولین باری که دیدمش به خودم گفتم:
این مرد اگه یه روز کنار موهاش جوگندمی بشه و وسط سرش خالی بشه، چقدر دوست داشتنی تر میشه.
بعدها بهم گفت:
وقتی میخندیدی گوشه ی چشمات چروک میشد، میدونستم ده یازده سال بعد چروکات همیشگی میشن.
بخاطر همون چروکا، محکم بستمت به قلبم.
ما همو برای امروز نمیخواستیم.
ما فرداهامونو باهم میدیدیم.
ZibaMatn.IR