چند بهار گذشت از روزی که سهراب نوشت:
\زندگی وزنِ نگاهی ست که در خاطره ها می ماند...؟\
من از این وزن، به بی وزنی مطلق رسیده ام!
در خاطر من حالا هیچ نگاهی سنگینی نمی کند؛ هیچ صدایی زنگ نمی زند و هیچ آدمکی با پرسه های گاه و بی گاه اش هوای دلم را ابری نمی کند.
خاطر من خالی ست، اما رو به آینه که می ایستم وزنِ نگاه خودم را تاب نمی آورم!
اینک تو کجایی سهراب که بگویی:
\وزنِ نگاهِ من به بلندای آسمان است اما در خاطر کسی نمی ماند...؟!\
آیسان زنگکانی
ZibaMatn.IR