به سیمایِ پُر از مهرت هزاران شور و شَر داری
نمی دانم خودت آیا از این نکته خبر داری
درون کوچه می آیی هزاران چشم دنبالت
برایِ دلبری هایت تو خود صدها هنر داری
به هنگامی که می خندی زِ شوقت شهر می خندد
که لبخندی به شیرینی چنان قند و شکر داری
به هر در می زنم جانا که تا شاید به چشم آیم
اگرچه خوب می دانم برایم درد سَر داری
رقیبان گرچه می دانم درون شهر بسیارند
ولیکن عشق رویایی به قلب یک نفر داری
ZibaMatn.IR