زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 2 رای

شب که میشه،تازه شروعِ قصه ی پر دردِ غصه های زندگیته...
نمی دونی به چی پناه ببری..
خودتی و یه عالمه و فکر و خیال، که نمی دونی به کدومش برسی...
هزار تا سوال بی جواب،که خوره میشن و میفتن به جونت...
هی بلند میشی یه اتاق 12 متری و بارهای بار قدم میزنی و هیچی درست نمیشه...
نه خوابت میبره و نه دلت می خواد بیدار بمونی...
عجب قصه ی پر دردی شده، زندگی ما...
بعضی وقتا دلم به حالم خودم میسوزه...
یه بعضی وقتا هم مثه آدمای دیوونه میشنم و به خودم می خندم...
به همه ی اون آرزوهایی که یکی یکی بیخیالشون شدم...
به رویاهای بزرگی که داشتم و تبدیل شدن به غصه های تلخی که هیچ وقت تمومی ندارن...
من نمی دونم کجای زندگیم و اشتباه رفتم؟
اما این و خوب میدونم...
سهم من از زندگی،این همه غصه و غم نبود...
حالا فقط یه آرزو دارم...
کاش حالا که نشد اون چیزی که آرزو داشتم...
یه روزی برسه که، از رسیدن شبش نترسم...
ZibaMatn.IR

مسافر پائیز ارسال شده توسط
مسافر پائیز


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن