زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

صبح که برخاستم، فکرم به موضوع مقاله ای که باید می نوشتم گره خورده بود. خواستم زود کارهایم را انجام دهم و بنشینم پای نوشتنم. دمپایی های جفت شده در مقابل اتاق را پوشیدم. به آشپزخانه رفتم. چای را دم آوردم . به گلدان هایم آب دادم و به خرگوش هایم غذا. تمام کارهایم از روی عادتِ روزانه پیش می رفت جز اینکه امروز تصمیم گرفتم چای را با شکر بخورم. موضوع مقاله ام در ذهنم دور و نزدیک می شد. قوری را برداشتم. کرونا... کرونا چون هاله ای از بخار به ذهنم می پیچید. چایِ دم آورده را در فنجان ریختم . مشکلات جامعهٔ کرونازده در ذهنم سبک سنگین می شد. کشوی بالایی را باز کردم. به بالا و پایین راه کارهایم فکر کردم. قاشقی را برداشتم. چای را هم زدم. بعد قاشق را لیس زدم و... دوباره قاشق را در کشو گذاشتم... و در کشو را بستم.... ناگهان کارم مثل پتکی بر سرم کوبیده شد. چرا این کار را کردم... قاشق را در دهانم بردم.. . و دوباره برگرداندم سر جایش! ...
کاری که پدرم می کرد . ۲۰ سال پیش. به یاد بعضی صبح های کودکی ام افتادم که با خواهرم، همراهِ غر زدن از این کار پدرم شروع می شد. قاشق لیس زده را که از کشو بیرون آورده بودیم، پیراهن عثمان وار نزد مادر می بردیم. مادرم که زیر زیرکی می خندید، می گفت: «ظهر که باباتون اومد به خودش بگین.»
شاید پدرم هم آن قدر ذهنش درگیرِ بار خریدن و بار فروختن بود و مشکلات تازه داشت که قاشقِ لیس زده را دوباره در جایش می گذاشت. پدرم همیشه دنبال یک ایده تازه و پیشرو بود . پدرم تاجر بود و دائم در خرید و فروش.
پنبه می خرید و می فروخت. نخ می خرید و می فروخت. پارچه می خرید و می فروخت. برنج. آرد. تاجر خوبی بود.

لبم را با چای تر کردم. جلوی پنجره نشسته بودم و غرق در گذشته بودم. صبح شهر از پنجره، خود را به داخل می کشید. با خود فکر کردم پدر اگر این قدر زود نمی رفت الان کجا بود؟ در سال ۱۴۰۰ که کرونا و گرانی و بی آبی و بی برقی پایشان را گذاشته اند بیخ گلوی نفس کِش ما. در این سال که دیگر نمی توانست در مغازه اش بنشیند و تجارتش را گرم کند و آب به چرخش بریزد. راستی چه می کرد؟ چرتکه را می آویخت و تجارتش را می داد دست این شرکت های دیجیتال مارکتینگ نو؟ شرکت هایی که چند تا جوان ژیگولی فوکلی پشت کامپیوترهایشان نشسته اند و مثل او بار جا به جا می کنند و می خرند و می فروشند و فکر نو دارند. پدرم را تصور کردم، پشت میزش نشسته و مدیر دیجیتالی خودش را دارد. ساز و کارش را به دیجیتال سپرده. بابا حتما این کار را می کرد. بابا همیشه ذهنش به ایده های جدید درگیر بود.
ZibaMatn.IR

Zibanevis ارسال شده توسط
Zibanevis


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن