یادت هست
عصر پاییز را که دل به جاده زدیم و شرشر بارانی را که به شیشه می زد وتو فریاد می زدی ببار بارون که بارشت، دلنشین وتصویر آفرین است
یاد داری برگ های زرد ونارنجی را که با رقص ،دست از دامن شاخه، رها می کردند تا زیر پای من وتو زیباترین سمفونی دل دادگی را سر کنند، چگونه فراموشت شد آن همه زیبایی ،آن همه لطافت ،نفرین به رقیب که جانم را گرفت...
حجت اله حبیبی
ZibaMatn.IR