می گویند قلبت در هر حالی که باشد، چهره ات به همان حال در می آید.
چه بگویم؟ خودت آشفتگی موهایم را، لبخند پریشانم را و سرگردانی دکمه های پیراهنم را ببین!
حالم تعریفی ندارد؛ حس و حال پرنده ی لاغر و ضعیفی را دارم که از کوچِ مداوم خسته شده است و دلش سکون می خواهد.
حالا فرقی ندارد کجا! در جنگل، آسمان و یا شاید یک آغوش.
نویسنده:مهدیه جاویدی🦋
کپی با ذکر نام نویسنده جانانم^^🌱
چنل ادبی من در روبیکا: @faryad ghalb
ZibaMatn.IR